کرم ها که سیب رو ول نمی کنن برن...

ساخت وبلاگ
قبلتر تا رسیدم خونه از سرِ کلافگی شروع کردم به جا به جا کردن ظرفا،اومد درِ گوشم گفت دوست دارم تمرکز کنی،ول کن اینا رو،گفتم:حالم اینجوری خوب میشه،لبخند زد گفت هر جور راحتتری اوکیه و لبخند زد و رفت... مرغ ها را تکه میکنه،زیر چشمی نگاهش میکنم،رگه های خون لا به لای مرغا شبیه باتلاق شده،میگم اگه بو بده نمیخورم،تا میتونه سیر و پیاز و زدچوبه میزنه،میگم حالا باید سسو درست کنی،میگه آخر،تو دلم میگم چه فرقی داره ؟اخرش باید درست شه دیگه،سس رو درست میکنه،پاستاها رو میپزه،میچشیمش،نگام میکنه،چشماش بلند میخنده،خنده ی پسر بچه ی چهار ساله وقتی اب بازی میکنه،نگاش میکنم،چشمام میخنده،دوست داشتم بپرم بغلش و بگم لعنتی مرسی که حالمو خوب میکنی،مرسی که گوشم میدی،مرسی که حواست به حالم هست...چقدر خوب که دوری و نزدیک...اما فقط نگاش میکنم و یه گیو می فایو میزنیم و بلند میخندیم. ظرفا رو میشوره،چایی درست میکنه و شروع میکنه خوندن،بلند داد میزنم هی رفیق عاااااشقتم،عاشقتتتم... و این دوستانه ترین عاشقتمه دنیا بود،او هنوز صورتیست و کم کم خال خال های قرمز روش جونه میزنه...این تابلویِ لذت بخش و ترسناک! تورا با خطهای ساده میکشم،تورا چیزی شبیه خودم ،درست شبیه خودم،درست شبیه دنیام،کرم ها که سیبو ول نمیکنن برن،منم که کرما رو نمیخورم... کودن کودک...
ما را در سایت کودن کودک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4khosheparviiin8 بازدید : 281 تاريخ : دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت: 12:33